قصه باف

Image Post
داستان گربه مغرور
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از پویا کلاس دوم

روزی گربه‌ای تصمیم به مهاجرت گرفت و وارد یک روستای جدید شد. فورا خبر ورود گربه به حیوانات دیگر رسید.

آن‌ها برای آشنایی با گربه تازه وارد پیش او رفتند تا به او خوش‌امد بگویند. اما...

گربه تازه وارد با هیچ یک حیوانات حرف نزد و فقط آن‌ها را نگاه کرد.

حتی کوچکتر‌ها هم که دیر آمده و از همه جا بی خبر بودند، وقتی به گربه رسیدند و خواستند خودشان را در بغل او بیاندازند گربه خودش را کنار کشید.

پرنده‌ها گوشه‌ایی ایستاده بودند و آرام آرام با هم پچ پچ‌ می‌کردند؛ این گربه حتما به سراغ ما خواهد آمد.

جوجه‌ها هم کمی از او ترسیده بودند. اما بزرگترها تصمیم گرفتند از پیش گربه بروند و دیگر سراغ او نگیرند.

چند روز گذشت، گربه از تنهایی خسته شده بود. او سراغ هر یک از حیوانات رفت، آن‌ها به بهانه این که کار دارند، از گربه فاصله گرفتند.

گربه تصمیم گرفت، آن روستا را ترک کند به روستای دیگری برود. او موقع رفتن، گفت: کاش کمی مهربان تر بودم.

  1. سلام عالی بود راستی کلاس چندمی؟من دوم هستم تو چندمی؟؟؟؟؟

  2. سلام خیلی آموزنده بود

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید