قصه باف

Image Post
داستان شیر تنها
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از علیرضا اکبری شش ساله

روزی خواهرم مرا با خود به کافه برد. تولد دوست او بود و خواهرم یک کیک خریده بود.

خواهرم از من خواست یک نقاشی برای دوستش بکشم.

من یک شیر تنها در جنگل را کشیدم.

آقا شیره خیلی تنها و ناراحت بود.

شیره داخل جنگل لابلای درخت‌ها را می‌گشت تا کسی را پیدا کند و با او حرف بزند.

او نمی‌دانست حیوانات دیگر از ترس او خودشان را مخفی کردند. اما شیر نقاشی من واقعا مهربان بود.

من شیر مهربان را به دوست خواهرم کادو دادم تا آقا شیره دیگر تنها نباشد.

  1. چه شیر کوچولویی

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید