قصه باف

Image Post
داستان "طبیعت را ببینید!"
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف:

من نازنین هستم، هشت ساله، و عاشق نقاشی و بازی در حیاط خانه‌مان.

دیروز وقتی از مدرسه برگشتم، آسمان خیلی قشنگ بود. خورشید می‌تابید، اما یک ابر آبی بزرگ هم کنارش بود. باران آرامی می‌بارید. هم باران بود، هم آفتاب! من تا حالا همچین چیزی ندیده بودم. هیجان‌زده شدم و سریع به حیاط رفتم.

چند قطره باران به صورتم خورد. خنک و بامزه بود! زیر درخت نارنج ایستادم، همان درختی که مامانم خیلی دوستش دارد. گل‌های باغچه تکان می‌خوردند و مثل اینکه می‌رقصیدند. من هم با لبخند تماشا می‌کردم.

بعد، نشستم و نقاشی کشیدم. خورشید، ابر، باران، درخت، گل، و خودم را! بالای نقاشی نوشتم: «طبیعت را ببینید!» چون خیلی‌ها این روزها فقط با موبایل بازی می‌کنند و اصلاً به آسمان نگاه نمی‌کنند...

من فکر می‌کنم طبیعت خیلی مهربان است. اگر ما با آن دوست باشیم، همیشه خوشحال می‌ماند. شما هم امروز یک بار به آسمان نگاه کنید... شاید شما هم یک خورشید بارانی ببینید، مثل من! ☀️🌧️🌸

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید