قصه باف: کتاب پسر و دوچرخه نوشته سپیده نیکرو با تصویرگری نازنین جمشیدی از سوی انتشارات میچیکا برای رده سنی بالای پنج سال منتشر شده است.
انتشارات میچکا کتاب پسر و دوچرخه را این گونه معرفی میکند؛
دوچرخه، خسته به کنج دیوار پیادهرو تکیه داده بود. پسر لگدی نثارش کرد و گفت: «آماده شو، باید برویم.»
دوچرخه از جایش تکان نخورد، محکم به دیوار چسبیده بود. اما پسر زورش زیادتر بود. بهراحتی او را از دیوار جدا کرد، سوارش شد و راه افتاد.
دوچرخه در مسیر میخی روی زمین دید. با کنجکاوی به طرفش رفت و فسی پنچر شد؛ دردش آمد اما خوشحال بود. چرا خوشحال بود؟ چون از بس سواری داده بود خسته شده بود، او هم به استراحت احتیاج داشت.
پسر خم شد و به چرخ نگاه کرد. با دیدن پنچری آه از نهادش برآمد حالا باید دوچرخه را به دست میگرفت و به سمت یک دوچرخهسازی میرفت تا پنچری آن را بگیرد.
بین راه پسر و دوچرخه با خودشان زمزمه میکردند و از همدیگر شکایت داشتند. در واقع هر کدام دیگری را در وضعیت موجود مقصر میدانست. تا اینکه به دوچرخهسازی رسیدند و ماجرا جور دیگری رقم خورد.
پسرک این داستان “پسر و دوچرخه” خیلی از دوچرخهاش کار میکشد. یعنی زیاد استفاده میکند. طبیعی هم هست که دوچرخه خسته شود و نیاز به استراحت داشته باشد.
الان ممکن است از خودتان سؤال کنید مگر یک دوچرخه یا یک ماشین هم خسته میشوند و نیاز به استراحت دارند؟ مگر آنها جان دار هستند؟
جواب این است که بله جان دارند. مگر حرکت نمیکنند؟ مگر برای انسانها کاری انجام نمیدهند؟ مگر جان دار بودن فقط به نفس کشیدن و حرف زدن است؟
جاندار بودن به معنی کار مفیدی انجام دادن است. یک دوچرخه یک جاروبرقی، یک یخچال هم برای ما کاری انجام میدهند و اگر بخواهیم که عمر آنها طولانی باشد نباید بیشازحد ظرفیتی که دارند از آنها کار بکشیم.
داستان کتاب پسر و دوچرخه، در لایه بالایی خود میخواهد این نکته را بگوید و نویسنده با جانبخشی به دوچرخه و وادار کردنش به حرف زدن روی همین موضوع انگشت میگذارد.
نکتهی دیگر این داستان درک دیگران است. اینکه ما نباید همیشه و به قول معروف یکطرفه به قاضی برویم و همهی حق را به خودمان بدهیم و تصور کنیم هر چه ما فکر میکنیم درست است.
گاهی وقتها لازم است که طرف مقابلمان را هم درک کنیم و یکلحظه هم شده به صدای درون او گوش دهیم.
در دنیای کنونی، گفتوگو یک مهارت لازم و ضروری است که بهتر است از کودکی آموخته شود. پسر و دوچرخه از همین دست داستانهاست تا به کودکان بیاموزد چقدر مهم است که گفتوگو با یک دیگر را بیاموزند.
گفتوگو در یک فضای برابر بدون نیت اعمال قدرت و نفوذ، مهارتی اجتماعی است و مسلما به بهبود اوضاع ارتباطی افراد منجر میشود.
در کتاب پسر و دوچرخه شاهد یک گفتوگو هستیم، اما نه برابر و نه رو در رو! بلکه نوعی گفتوگوی ذهنی در افراد با خود که به درد هیچ مشکلی نمیخورد.
به هر حال اگر میخواهید به فرزندتان مهارتی یاد دهید که به درد آینده اش بخورد و هوش هیجانی و کلامی او را افزایش دهد، این کتاب پیشنهاد میشود.
پشت جلد
پسر دوست دارد با دوچرخه بازی کند، اما دوچرخه خسته شده و دلش میخواهد کمی استراحت کند.
پس خودش را پنچر میکند.
پسر دیگر نمیتواند سوار دوچرخه شود و خیلی عصبانی است…
به نظر شما حالا پسر باید چه کار کند؟
اولین دیدگاه را شما ثبت کنید